صبح ساعتی 8 بود که پا روو خاکی خرمشهر گذاشتیم. اولش منتظر بودیم یه ماشینی, موتوری, چهارپایی , چیزی بیاد دنبالمون... که بعد حالیمون کردن خیررررر. همینجاس. جایگاهی اسکاندون همینجاس. در خانه های سازمانی راه آهن خرمشهر. کشون کشون ساکامونا به کولمون کشیدیم تا یه ساختمانی عریض آ طویل . یه ساختمانی به ظاهر 2طبقه که واردش شده آ نشده استارتی کار باید زده میشد تا بلکی بتونیم ساک آ وسایلمونا یه گوشه ای بزاریم روو زمین.
همون اولی کار شمسی یه مارمولک کشید توو جارووبرقی. منم یه جانور شبیه به عنکبوت کشتم.
بعدی کلی روفت آروو آشست آ شوو یه اتاقارا دادن دستمون جهت اسکان 3 نیرووی خادم الشهدا و 3 نیروی فرهنگی. (من آ شمسی آ مهدیه با پری آ سمیه آ زینب سادات) یه اتاقم از قبل داده بودن دستی خانواده ی آقایون متاهل که با عناوین مختلف جهت خدمت تشریف آورده بودن.
الباقی اتاقا جهت پذیرایی زائران بود.
قبل از نهار نظافت بود آ بعدی نهار تنظیم دکور.
و غروب .... اولین غروب خرمشهر....
امشب منم آ حاج همت آ حاج حسین خرازی آ سید حسین حسینی آ سید مسعود رشیدی آ ...
امشب من هستم آ یه دنیاخواسته از شهدای بزرگواری که به بهونه ی خادمیشون راه افتادم
امشب منم آ ...